به مصر رفتم و آثار باستان دیدم
به چشم آنچه شنیدم ز داستان دیدم
بسى چنین و چنان خوانده بودم از تاریخ
چنان فتاد نصیبم که آنچنان دیدم
گواه قدرت شاهان آسمان درگاه
بسى هرم ز زمین سر به آسمان دیدم
ز روزگار کهن در حریم الاهرام
نشان روز نو و دولت جوان دیدم
گذشته در دل آینده هر چه پنهان داشت
به مصر، از تو چه پنهان که بر عیان دیدم
تو کاخ دیدى و من خفتگان در دل خاک
تو نقش دیدى و من نعش ناتوان دیدم
تو تخت دیدى و من بخت واژگون از تخت
تو صخره دیدى و من سخرۀ زمان دیدم
تو عکس دیدى و من گردش جهان برعکس
توشکل ظاهر و من صورت نهان دیدم
شدم به موزۀ مصر و ز عهد عاد و ثمود
هزاران وصلۀ فرعون باستان دیدم
تو چشم دیدى و من دیدۀ حریصان باز
هنوز در طمع عیش جاودان دیدم
تو تاج دیدى و من تخت رفته بتاراج
تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم
تو سکه دیدی و من رواج سکۀ سکوت
تو حلقه، من به نگین نام بی نشان دیدم
تو آزمندی فرعون و من نیاز فرعون
تو گنج خسرو و من رنج دهقان دیدم
میان این همه آثار خوب و بد به مثل
دو چیز از بد و از خوب توأمان دیدم
یکى نشانۀ قدرت، یکى نشانۀ حرص
دو بازمانده ز دیوان خسروان دیدم
به قدرت است قوام جهان که بی قدر است
نه هیچ قاعدۀ قائم در این جهان دیدم